مونولوگ ( هاتف )

به نام خدا

نمایشنامه :(هاتف)

"تقدیم به همه ی بازماندگان زلزله حتکن شهرستان زرند؛روحشان شادویادشان گرامی "

(اجرای این نمایشنامه منوط به اجازه کتبی ازصاحب این اثرمیباشد)

/ پرده بالامیرود،نورصحنه راروشن میکند. /

صحنه:(مسجد یک روستا که از سنگ وچوپ میباشد؛ قسمتی ازآن آوار وتخریب شده؛ درگوشه ای دیگر چندجنازه کوچک وبزرگ ؛که روی آنهاروپوش سفیدی کشیده شده به چشم میخورد؛موسیقی غمنگیزی پخش میشود،صدای نم نم باران ،بهمراه آن بادملایمی شروع به وزیدن میکندباصدای پنجره شکسته ی مسجد؛ ازبین جنازه هایک نفر آرام روپوش راکنار میزندپشت به تماشاچی؛ مینشیندوچمپاتمه میزند)

هاتف: چه سپیده دم دلگیری...(نفس عمیقی میکشد)اینجاهنوزبوی باران به مشام میرسد؛چه عطر دل انگیزی دارد(گوش تیز میکند)...شماهم  میشنوید؟!گوش کنید!صدای دلنشین اذان،از گلدسته ی همین مسجد!؛...بانوای گرم حاج یونس.(صدای باران با آهنگ ؛ادغام و اوج میگیرد،هاتف باعجله روپوش راکنارمیزندوبلندمیشودلنگ لنگان درحالی که صورتش زخمی شده؛ دورتا دورصحنه چرخ میزند،وپریشان حال وسط مینشیند،موسیقی قطع میشود، اماصدای نم نم باران بر صحنه حاکم است ؛ مطلبی به یادش میاید؛به پنجره خیره میشود؛صدای یاکریم ،سکوتش رامی شکند... ) داره قضا میشه؛بایدزودتر وضو بگیرمونماز بخونم؛ آره!!( در حآل باز کردن دکمه های آستین پیراهن)...خیلی عجیبه!!؛اصلا ثابقه نداشت حاج یونس خواب بمونه؛ یعنی چی شده؟!(نزدیک پنجره میرود؛به بیرون سرک میکشد...)چرااینجا اینقدرساکته؟!!عجب مه غلیظی ده روگرفته!! چیزی اصلن دیده نمیشه!!بهتره برم یه سرگوشی آب بدم ببینم چی شده!آهان، اینجوری بهتره.(گیوه هایش رامحکم تر میکند؛چوب دستیش رابرمیدارد،از روی آواربالامیرود،لحظه ای میایستدوبرمیگرددرو به جنازها،سکوت ،اشک درچشمانش حدقه میزند؛)...حاجی!!؟حاج یونس!؟... نمیخوای بلند شی؟! ببین خورشیدداره طلوع میکنه؛اذان نگی مردم نمازشون قضامیشه ها!!(ملتمسانه)حاج یونس!! ...حاجی؟؟؟؛توروجون امام حسین بلند شو؛وقتی تونباشی همه جای این ده سوت وکوره،بلندشوباچشمای خودت ببین!!...دیگه روستا جون نداره!! حاجی ؛میبینی اینجا چه قبرستونی شده؟!! ازاون بالا تا پایین خونه هارفتن زیرآوار؛اما؛اما من مطمئنم هنوزتعدادی ازمردم زیر همین آوارهادارندنفس میکشند!!(فکری به ذهنش میخورد؛کلافه.) ...چقد حرف میزنم ...باشه ؛بلند نشو،اصلن ؛اصلن امروز خودم اذان میگم ؛هرچی باشه منم شاگرد مکتب خونه خودت بودم دیگه؛ یادت که نرفته!؟فقط حاجی باید منو ببخشی پیش دستی میکنم، حلال کن،حلالم کن حاج یونس ..(چوب دستیش را زیر بغل میگذارد،دست روی گوش باصدای بغض الودشروع به اذان گفتن میکند...آهنگ ملایم و دلنوازی همراه صدای او آغاز میشود؛نور صحنه رفته رفته کم میشود؛صدای اذان هاتف؛بانور وموسیقی فروکش میکند؛سکوت مطلق...نور می آید؛..هاتف درکنارجنازه هامشغول نماز خواندن است؛لحظه ای صدای تپش قلب ضعیف فضاراپرمیکندوقطع میشود)

هاتف:(سریع نمازش را تمام میکند)السلام علیکم برحمه الله وبرکاته،الله اکبر؛الله اکبر؛(گوش میدهد.بلندمیشودبسرعت بالای سرجنازه هامیرودروپوش هارا یکی یکی از روی جنازهاکنارمیزند،صورت خون آلودیک کودک،و یک زن وپیرمردی نمایان میشود؛بالای سرجنازه پیرمردقرارمیگیردومینشیند،سراوراروی پاهایش میگذاردگردوخاک را از روی صورتش پاک میکند.)...یه روزشیشه نورگیرمسجدشکسته بود،همون روزبارون شدیدی گرفت وسقف مسجدخیس خورد.بهم گفتی فردا صبح اگه میتونی،مرخص بگیرموتورت سوارشوبرو زرنددم مغازه حاج رحیم؛ بگو یونس گفته شیشه نورگیرمسجدشکسته بارون سقف وخیسونده ،خودش اندازه هاشو داره برش زدبرداربیارتابیشترازاین سقف خونه خداخراب ترنشده درستش کنیم.گفتم؛ روچشم حاجی؛صبح زودراهی زرندشدم ورسیدم دم مغازه حاج رحیم ؛بسته بود،نشستم تااومد.موضوع روبهش گفتم؛لباس کارنشده،سریع چهارتاشیشه برش زدو داددستمو گفت؛آقاهاتف جلی تاشب نشده برودرستش کن،گفتم ؛رو چشمم حاجی،برگشتمو یک استنبولی گچ درست کردمو رفتم پشت بوم مسجد، تاخواستم شیشه روبردارم،یه یاکریم پریدبیرون!!نگاه کردم دیدم زیرنورگیردوتاجوجه داشت ؛دلم نیومدشیشه نورگیر رو بگذارم امدم پایین ماجرای لونه کردن یاکریم روبهت گفتم.گفتی ؛ببین هاتف؛تازمانی جوجه های یاکریم پرنکشیدن ونرفتندحق نداری شیشه روبگذاری.اگه بارون زدخودم میرم این کت تنم رومیگیرم روی نورگیرمسجدتابارون بندبیاد.قربون معرفتت حاج یونس.ساده‌ترین درس  زندگیت این بودکسی روآزارندادی.(متوجه صدایی از بیرون میشود،روپوش را روی جنازها میکشدباسرعت پشت پنجره میرودوبه بیرون سرک میکشد؛ناامیدبرمیگردد)..کسی نیست حاجی؛ باد بود،بارون هم انگارشدیدتر شده،امروز صبح دیدم سیل راه افتاده و نصف جاده رو خراب کرده؛ یه سنگ خییییلی بزرگ هم افتاده بودوسط جاده ؛ تابچه های سپاه و هلال احمربرسنداینجا واسه ی کمک  خیلی  طول میکشه.(به سمت جانماز میرود و مهر را می‌بوسددرسجده شروع به گریه کردن سر از مهربرمیدارد چشمانش پراشک است )...امروز قرار بود عیدمون رو بدن؛میخواستم عصر بچه ها رو ببرم زرند؛براشون لباس عیدی بخرم؛آخه، الان سه ماهه حقوق نگرفتیم؛ولی خداروشکر،باهمه کمی وکاستی ساختیم؛ (خنده تلخی میزندجانماز را جمع میکند گوشه مسجد میگذارد؛بازی میکند)...امروز،میخواستم مریم را سوپرایزش کنم!!آره؛ میخواستم براش یک گردنبندطلا بگیرم؛...آخه چند وقت پیش گردنبندشو فروختیم و خرج بیمارستون نرگس کردیم؛...امروزم مثه همه ی  روزها ی دیگه صبحانه خوردمو ؛ آماده شدم برم معدن ، مریم بیدار بود و داشت به نرگس شیرمیداد، نگاهشون کردم؛...این آخرین نگاه بود!! هنوزتصویر اون لبخنده روی لبهاش  از جلوی چشمام میاد و رد میشه!! (بغض گلویش راگرفته)... ازش خداحافظی کردم .تا پامو گذاشتم از لنگه در اتاق بیرون، یه دفعه تکان های شدیدشروع شد!!زمین داشت  حرکت میکرد!! دیوارها ترک برداشتن و سقف خونه  به یک چشم به هم زدن ریخت پایین و،یه چوب از سقف کنده شد خورد تو پهلوم ،پرت شدم وسط حیاط خونه، گیج و منگ بودم نای بلند شدن نداشتم!!!.(اشک های خود را پاک میکند)...آخرین صدایی که از مریم  یادمه جیغ کشداری بود که خیلی سریع تموم شد!!.همه ی  زندگیم جلوی چشمام رفت زیر آوار !!  همه جا صدای آوار بود و ضجه های در هم پیچیده!! ...بقرآن قسم ،خیلی ها زنده زنده حبس شدند زیرآوار، به همین مسجد قسم هنوز مردم زیر آوار زنده ان!!...باید کاری میکردم...(لنگ لنگان به سمت جنازه ها میرود؛بهت زده..) با همین دستام شروع کردم به برداشتن اوارتااینکه؛... رسیدم به جنازه مریم!!(روپوش را از روی صورت مریم  کنار میزند) تمام سرو صورتش زیر خون بود، نرگس هنوز تو بغلش بود، دیدم؛دیدم نفس نمی کشید!!؛نفس نداشت!!،طفلم نفس نمیکشید!!.آی عزیز بابا.....(تو سرمیزندوناله سر میدهد،صدای باران شدت میگیرد؛  )ای واااای عزیز بابا...جوون بابا ؛ عزیزوم. ..عزیزوووم... نفسوووم.. قربون صورت ماهت بشم گل نرگسوووم... (جنازه کودک را از زیر روپوش سفید بیرون می اورد به بغل میگیرد تکان میدهد و لالایی محلی برایش میخواند...)

لالا لالا گل کاشی، یه خونه توی نقاشی

لالا لالا گل پسته، پدر بار سفر بسته

لالا لالا گل سوسن، نخای رنگی و سوزن

لالا لالا گل مهتاب، بدوزم نقش تو در خواب

لالا لالا گل نازم، سپند آویز می سازم

لالا لالا گل نرگس، که بد بر تو نیاد هرگز

لالا لالا گل زیره، نشه روزت شب تیره

لالا لالا گل ریزم، به گوشت طوق میاویزم

لالا لالا گل ارزن، الهی پیر شی فرزند

لالا لالا گل زردم، پناه پیری و دردم

لالا لالا گل لادن، نگهدارت خدای من لالا لالا گل چینی، بخوابی خواب خوش بینی... بخوابی خواب خوش بینی....(ناله های او بیشتر میشود... )...ای خداااااااا.این چه امتحانی بود؛این چه بلائی بود سرمون اومد!!؟(صدای هلی کوپتری از دور شنیده میشود نزدیک تر میشود ،صدا اوج میگیرید؛نور میرود همه همه صدای امداد گران...)

صدا: یکی اینجا زنده اس؛ بچه ها بیان ؛ زود باشین .... پایان....       

نویسنده :رسول پوریزدی

"کرمان"_رمضان ۱۳۹۸ _ ( 09132959795 – 09136399604 )



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: